مردم در نهجالبلاغه
در ادامۀ بحث «بصیرت» (جلسۀ 4، 28جمادیالاول 1441) به تبیین موضوع دسته بندی «مردم در نهجالبلاغه» میپردازیم.
به زمان رحلت پیامبر(صلیاللهعلیهو آله) رفتیم و سیری در مدینۀ آن زمان داشتیم. محبین، تابعین و عالمان به حق آلمحمد(علیهمالسلام) را دیدیم که با تمام این خصوصیات بارزی که داشتند نتوانستند حقیقت و نورانیت هادیان طریقشان را دریافت کنند و در مراتب فتنهها از این حقایق بریده شدند.
اصلاً تا زمانی که فتنه نباشد اتصال با ولایت به ظاهر و صورت برقرار است و در مخیلۀ کسی نمیگنجد که زمانی از این مقام منقطع شود. چون در ظاهر دین که همان اسلام است میشود با درونی پر از خیانت و نفاق و شرک، مسلمان باقی ماند. کمااینکه در صدر اسلام چنین مسلمانانی هم اطراف پیامبر(صلیاللهعلیهو آله) بودند.
جنبۀ باطنی رسالت و اسلام، ایمان است که روی مراتب نفس و توجهش به حس، خیال و عقل جزئی کار میکند. اگر انسان در فتنه به این مراتب توجه کند و در آنها بماند، اگر چه ممکن است به ظاهر اسلامش ضرری نرسد، اما اتصال و ارتباطش با ولایت ضعیف میشود. یعنی در فتنه است که میزان ایمان هر کس مشخص میگردد.
درحقیقت، فتنه بالاصاله مربوط به نفس انسان است و به انگیزه، نیت و قصد آدمی برمیگردد. به یک نظر هم از جانب خداست و یک سریان و جریانی است که خدا برای ایفای نقش ما در دنیا به راه انداخته است؛ چون "كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ"[1]. بنابراین هم میتواند جنبۀ مثبت داشته باشد و هم جنبۀ منفی.
جنبههای فتنه در طبقات مختلف انسانها فقط در میادین آزمایش نفس و انگیزه و بصیرتشان ظهور میکند و نه عملشان. اگر در فتنه نفس با توجه به مراتب ظاهری و خیالی خود و بدون درنظر گرفتن وحدت نفس با عقل کل به قضیه نگاه کند دچار انواع مکرها و حیلههای نفس اماره و شیاطین انسی و جنی میشود و جز کوری باطن، حاصلی ندارد. اما اگر در مقام ارتباط و اتحادش با عقل کل و وجود کار کند هرچند ابزار ظاهری نفس هم کار میکند هرگز از فتنهها منفعل نمیشود و تشخیص حق و باطل جلو میآید که این بهرهبرداری مثبت از فتنه فقط با بصیرت، حاصل میشود.
در فتنه تمام طبقات انسانها با هر سطحی از ایمان حضور دارند و ممكن است در ابعاد مختلف فردی و اجتماعی و جهانی دچار اختلالات روانی شوند. یعنی حتی با اینکه اعتقاد و باور و محبت به حق دارند ندانند در یک میدان امتحان باید چه کار کنند و روان و درون و قلبشان به اضطراب بيفتد. هرچند ممکن است آنقدر در بُعد صورت و ظاهر عبادات، ثابت باشند که ظاهر نماز و روزه و عباداتشان سر جای خودش باشد.
به عنوان مثال اگر در ميان نماز كه مرکز تجلی نور الهی است بشنوند كه کسی از ايشان بدگویی میكند به هم میریزند؛ چون نور باطن نماز را كه بازدارنده از فحشا و بدی است نمیبینند. يا اينكه وقتی روزه هستند به محض اینکه اتفاق ناخوشایندی برایشان بیفتد اتفاقاً بیشتر از مواقعی که روزه نیستند روانشان مشوّش میشود[2]؛ لذا حرکتی از آنها سر میزند که ربطی به اعتقاداتشان و به وجود و حقایق هستی ندارد. دلیلش هم این است که به محض اینکه نفسشان جای خودش را پیدا کرد پشیمان میشوند.
چقدر از یک صبح تا شب آن به آن دچار فتنه هستیم؟
با این توضیح ببینید چقدر از یک صبح تا شب آن به آن دچار فتنه هستیم. حتی اگر در ظاهر هم دچار گناه نشویم درونمان در اضطراب است و بالاخره این درون ناآرام، خودش را در بیرون نشان میدهد. اصلاً همین که میگوییم چقدر خدا من را ابتلا میکند یا اینکه چقدر صبر کنم نشان از اضطراب نفس و صبر ظاهریمان دارد. این همان فتنهای است که با یک آه و ناله، ما را در کام خود کشیده است. پس گمان نکنیم که منظور از فتنه، فقط فتنۀ سیاسی است.
برای بهرهبرداری مثبت از فتنهها باید به این موضوع توجه داشته باشیم: همۀ آنچه در دنیا نسبت به آنها مالکیت اعتباری داریم از جمله اعضا، خیال، حواس پنجگانه، اولاد، ازواج، مسکن، تجارت، علم، مقام، حتی نماز و روزه و عبادات مثل اسباببازیهایی هستند که در یک شهر بازی، جلوی ما ریختهاند تا با آنها بازی کنیم و بزرگ شویم. بازیهایش هم تمامشدنی نیست و هر کدام را از ما بگیرند میتوانیم به سراغ اسباببازی دیگری برویم. معمولاً بچه تا وقتی بزرگ نشده است اگر کسی اسباببازیاش را از او بگیرد یا خراب کند سعی میکند آن را پس بگیرد یا اینکه شروع به گریه کردن میکند. حالا اگر کسی به داراییهای ما که در ظاهر، بزرگ شدهایم دست بزند چه عکسالعملی نشان میدهیم؟ آیا میگوییم اشکالی ندارد؛ دنیا پر از این اسباببازیهاست و اگر یکی را از ما بگیرند اسباببازی دیگری جایگزین آن میشود؛ یا اینکه با بیبصیرتی شروع به داد و فریاد و غصه خوردن میکنیم؟ اینجاست که طبق فرمایش قرآن اموال و اولاد و... برای ما فتنه میشوند[3].
اما انسان آگاه و بصیر در فتنه، هوشیارتر میشود. چون با هر از دستدادنی میفهمد که داراییهایش میتوانند از او جدا شوند و دست کس دیگری بروند. پس از اول، مال او نیستند و رویشان حساب باز نمیکند. در این میان فقط منِ اوست که ثابت و پایدار است. او چون همۀ آنچه در دنیاست اسباببازی میبیند اصلاً نگاهشان هم نمیکند که بودن یا نبودنشان برایش فرقی داشته باشد. او میداند که دنیا همواره اسباببازی جایگزین دیگری برایش دارد. لذا وقتی چیزی از دستش گرفته میشود نفس راحتی میکشد، دست و پای اضافی نمیزند و به دنبالش نمیدود. انسان بصیر در فتنهها تمام مرزها را از هم تشخیص میدهد. درواقع نور الله ابعاد قویتری از وجودش را برایش روشن و او را از ناپایداریها جدا و به پایداری وصل میکند؛ "اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ"[4].
حالا این اصل را از زندگی محدود خودمان به جامعه ربط میدهیم. اگر جامعه چنین افراد بصیری داشته باشد تفرقه حاصل میشود؟ آیا دشمن بیرونی که خود برای انسان بصیر در جایگاه یک اسباببازی است میتواند کاری بکند؟
پس ریشۀ بروز فتنه خودخواهی و جلب منفعت و دفع ضرر در اَعراض و مالکیتهای اعتباری است. هیچ کدام هم بالواقع نیستند. چون منفعت و ضرر در حقیقت تنها برای وجود، معنی دارند. اما چه میشود که انسان به جایی برسد که نفسش در اضطراب باشد؛ اما او بیتوجه به آن نگرانِ لباس خودش باشد؟! تا جایی که شخصیت انسانیاش را میدهد تا شئون اعتباریاش را حفظ کند! آیا تا به حال اقبال و ادبار دنیا توانسته است به شخصیت ما ضربه بزند؟ اصلاً همین که اماممان غایب است نشان از ضربه خوردن شخصیت ما دارد.
چاره چیست؟ باید نسبت به اعراض وجودمان که همان مالکیت و زمان و مکان و ... است بیخیال باشیم. باور کنیم که اگر یکی از این اعراض را از ما بگیرند جایگزینی برایش پیدا میشود. اما از بس نفسمان کوتوله مانده و بزرگ نشده است نمیتوانیم باور کنیم و گمان میکنیم این حرفها فضایی است!
مگر تا به حال این همه در از دستدادنها دست و پا زدیم چیزی سر جایش ماند؟ از هیکل و استخوانهای محکم و امیال و غرایزی که همه رو به زوال رفتند کدام برایمان مانده است؟ در بیرون هم همین طور. مثلاً تا وقتی مادرمان زنده است باور نمیکنیم که خدا او را اسبابی قرار داده که وظایفمان را در قبالش انجام دهیم تا به رشد وجودی برسیم و روزی از دست ما میرود. اما وقتی از دنیا میرود میبینیم که ما با او نمردیم! پس مادر، عینیت ما نبود. ما حتی وقتی فرزندمان بزرگ میشود نمیتوانیم بیش از حد معمول با او زندگی کنیم و آرزو میکنیم ازدواج کند و به سراغ زندگی خودش برود. پس فرزند هم جزء وجود ما نیست.
گمانِ ما این است که باید با سختیهای دنیا و از دست دادنهایش کنار بیاییم؛ درحالی که اولاً در دنیا سختی وجود ندارد. فقط یک کار سخت، وجود دارد و آن نفهمی و عدم بصیرت است. ثانیاً همین که میخواهیم با روند اتفاقات دنیا کنار بیاییم از اختلال روانی ما ناشی میشود! چون کنار آمدنی در کار نیست؛ بلکه از دستدادنها باید برای ما یک امر «طبیعی» باشد. هرچند همین که با از دست دادن یک عزیز و مرور خاطراتش اشکمان جاری میشود و برایش عزاداری میکنیم هم امری طبیعی است. اما با رفتن او باید به این بصیرت برسیم که ما هم در حال گذر از این دنیا هستیم و بقیۀ عزیزانمان هم دیرتر یا زودتر از ما از دنیا خواهند رفت. لذا سعی کنیم تا وقتی در کنار ما هستند وظایفمان را در قبالشان درست انجام دهیم و به نفع ابدیتمان از آنها بهرهبرداری کنیم.
دقت کنیم؛ تمام ضربههایی که متوجه دین و وجود ما شده و اولیاء الهی را پشت پرده کشانده است از بیبصیرتی ماست. با این حساب، تفقه و بصیرت در دین و نیز مراتب نفس، امر بسیار مهمی است. کما اینکه اگر مرحلۀ نازلۀ بصیرت را که تفقه در احکام است نداشته باشیم و در این زمینه به دنبال مراجع تقلید نرویم هر کسی برای خودش حرام و حلالی تعیین میکند و هرج و مرج بر روابط و زندگی دنیایی ما حاکم میشود. بنابراین برای سامان دادن به زندگی دنیایی یا باید فقیه شویم و یا مقلد.
اما در مراتب نفس حتما باید خودمان فقیه شویم و به بصیرت برسیم. وگرنه همان میشود که ما به عینه در جمعهای خانوادگی خودمان میبینیم: افراد یک خانواده تا زمانی یکدیگر را دوست دارند که طبق میل هم رفتار کنند؛ وگرنه به هم میریزند و در یک محیط متشنج با اکراه، یکدیگر را تحمل میکنند. تا جایی که گاهی بیبصیرتی یک مادر، جوان را که عاشق مادرش است از روش مادریِ او متنفر میکند. چون مادرش مادر بودن را یک اسباببازی نمیبیند و حتی خودش را خدا و پیغمبر فرزندش هم میداند و به جای تربیت، مسیر دیکتاتوری را در پیش میگیرد. درحالی که مسیر تربیت، بصیرت میخواهد تا با نور آن همۀ جوانب زمان و موقعیت را بتوان سنجید.
حکمت 147: قَالَ كُمَيْلُبْنُزِيَادٍ أَخَذَ بِيَدِي أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّبْنُأَبِيطَالِبٍ(علیهالسلام) فَأَخْرَجَنِي إِلَى الْجَبَّانِ فَلَمَّا أَصْحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَدَاءَ ثُمَّ قَالَ: يَا كُمَيْلَبْنَزِيَادٍ إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِيَةٌ فَخَيْرُهَا أَوْعَاهَا، فَاحْفَظْ عَنِّي مَا أَقُولُ لَكَ. النَّاسُ ثَلَاثَةٌ: فَعَالِمٌ رَبَّانِيٌّ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِيلِ نَجَاةٍ وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ، أَتْبَاعُ كُلِّ نَاعِقٍ يَمِيلُونَ مَعَ كُلِّ رِيحٍ، لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَ لَمْ يَلْجَئُوا إِلَى رُكْنٍ وَثِيقٍ.
كميلبن زياد میگويد: اميرمؤمنان، علىبنابىطالب(علیهالسلام) دست مرا گرفت و از شهر بيرون برد. چون به صحرا رسيدم آه بلندى كشيد و فرمود: «اى كميل، قلبها چونان ظرفهايند و بهترين آنها نگهدارندهترين آنهاست. پس، هر چه مىگويم حفظ کن. مردم سه دستهاند: عالمى ربّانى و آموزندهاى كه در راه نجات گام برمىدارد و همج رعاع. (انسانهای بیوزن و سرگردان) يعنى كسانى كه از پى هر آواز مىروند و با وزش هر باد به چپ و راست ميل مىكنند، از فروغ دانش بهرهور نشدهاند و به ركن استوارى پناه نجستهاند.»
برای درک این فراز از فرمایشات حضرت، لازم است بدانیم که ما به اقتضای خلقتمان مراتبی در نفس داریم. هر لحظه هم تحت القائات درست یا نادرست هر یک از این مراتب هستیم.
القاء نادرست دو جلوه دارد: یا نفسانی است و یا هواجس شیطانی. القاء نفسانی به التذاذ نفس مربوط میشود؛ ولی نه در معصیت؛ بلکه ممکن است در امر مباح، نفس را به دنبال التذاذ بکشاند. مثلاً انسان تحت این القاء در غذا خوردن به دنبال لذت است و نه اطاعت امر الهی؛ در نماز هر طور که شده سعی میکند دو قطره اشک بریزد تا حال خوشی داشته باشد و اگر در صف اول جماعت برای او جایی نباشد ناراحت میشود؛ برای اینکه زیارت به دلش بچسبد به هر طریقی خودش را به ضریح میرساند؛ اهل کار خیر است تا مرید جلب کند و دیگران از او اطاعت کنند. خلاصه به دنبال ریاکاری است. دستۀ دیگر القائات، هواجس شیطانی است و آشکارا انسان را به سمت معصیت و نافرمانی خدا دعوت میکنند.
به غیر از القائات نادرست که نمیتوان به آنها اعتماد کرد دو دسته میماند: القاء ربانی و القاء روحانی. القائات ربانی از جانب مرتبهای از قلب ماست که به معارف حقه، تعلق دارد. یعنی قلب در این مرتبه، حقایق امر را مستقیم از مقام ربوبیت دریافت میکند. رب هم برای پرورش نفس، آن را به سوی اتحاد با معلوم و معقول و حقایق هستی میخواند.
القاء ملکی یا روحانی دستهای از القائات است که افعال خوب را در دل ما برایمان آشکار میکند و ما تحت تأثیر آن، افعال واجب یا مستحب انجام میدهیم.
اکثر مردم که اهل معصیت نیستند تحت القائات نفسانی و نیز ملکی هستند و اندکند کسانی که القائات ربانی را دریافت میکنند.
امیرالمؤمنین(علیهالسلام) در فرمایشاتشان به کمیل، مردم را سه دسته میکنند: عالم ربانی که همان اهل بصیرتند و فقط با معقولات و القائات ربانی زندگی میکنند و حتی به القائات ملکی هم کاری ندارند؛ چه برسد به القائات نفسانی یا شیطانی. دستۀ دوم هم خود را به عالم ربانی چسباندهاند و به دنبال او قدم برمیدارند.
اما دستۀ سوم القاء ربانی را رها کرده و هر لحظه با یکی از القائات ملکی، نفسانی و شیطانی زندگی میکنند. در این میان مذبذب و در رفت و آمدند و با هر بادی که میوزد به سویی میل میکنند؛ گاهی با القای ملکی سراغ واجب و مستحب میروند؛ در عین حال القای نفسانی را هم پس نمیزنند و چندان از دعوت شیطان هم کنار نمیکشند. اما وجودشان نمیتواند معقولات را بپذیرد و از جلسات معرفتی و وجودی گریزانند. غرور و جهل و هوای نفس و در یک کلام بیبصیرتی هم اجازه نمیدهد به عالم ربانی متصل شوند. چون روند جمال و جلال را که از جانب عالم ربانی برای تربیتشان پیش میآید تحمل نمیکنند. این دسته همان کسانی هستند که خداوند دربارهشان میفرماید: "أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ"[5].
حضرت در ادامه به کمیل میفرماید:
يَا كُمَيْلُ هَلَكَ خُزَّانُ الْأَمْوَالِ وَ هُمْ أَحْيَاءٌ وَ الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ، أَعْيَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ وَ أَمْثَالُهُمْ فِي الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ. هَا إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً -وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ- لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً؛ بَلَى أَصَبْتُ لَقِناً غَيْرَ مَأْمُونٍ عَلَيْهِ، مُسْتَعْمِلًا آلَةَ الدِّينِ لِلدُّنْيَا وَ مُسْتَظْهِراً بِنِعَمِ اللَّهِ عَلَى عِبَادِهِ وَ بِحُجَجِهِ عَلَى أَوْلِيَائِهِ؛ أَوْ مُنْقَاداً لِحَمَلَةِ الْحَقِّ، لَا بَصِيرَةَ لَهُ فِي أَحْنَائِهِ، يَنْقَدِحُ الشَّكُّ فِي قَلْبِهِ لِأَوَّلِ عَارِضٍ مِنْ شُبْهَةٍ، أَلَا لَا ذَا وَ لَا ذَاكَ؛ أَوْ مَنْهُوماً بِاللَّذَّةِ سَلِسَ الْقِيَادِ لِلشَّهْوَةِ أَوْ مُغْرَماً بِالْجَمْعِ وَ الِادِّخَارِ؛ لَيْسَا مِنْ رُعَاةِ الدِّينِ فِي شَيْءٍ، أَقْرَبُ شَيْءٍ شَبَهاً بِهِمَا الْأَنْعَامُ السَّائِمَةُ؛ كَذَلِكَ يَمُوتُ الْعِلْمُ بِمَوْتِ حَامِلِيهِ.
«اى كميل، مردهاند آنان كه گنجوران مالاند؛ هر چند، به ظاهر زندهاند. ولى عالمان تا جهان برپاست برجاىاند. اجسادشان از ميان مىرود؛ ولى آثارشان در دلها موجود است. بدان كه در اينجا [اشاره به سينۀ خود فرمود] علمى گرد آمده است، اگر براى آن عاملانى بيابم. آرى، يكى را يافتم كه نيكو در مىيافت؛ ولى امين نبود. زيرا دين را وسيلۀ رسيدن به دنيا ساخته بود و با نعمت خدا بر بندگانش و با حجّتهای خدا بر اوليائش برترى مىفروخت. يا كسى است كه پيرو حاملان حق است؛ ولى در شناخت رمز و راز آن، بصيرتی برایش نيست، در اولين شبهه كه بر او عارض مىشود، شک و ترديد در دلش شراره مىافروزد. نه اين و نه آن. يا كسى است كه سخت خواستار لذت است و در شهوات، عنانگسيخته و شيفتۀ جمع کردن. اينان، هيچ یک، پاسدار دين نباشند. بيش از هر چيز به چارپایان چرنده مىمانند. بدين گونه است كه علم با مرگ حاملانش مىميرد».
حضرت یکی از نشانههای عالم ربانی را اینگونه معرفی میکند که اگرچه بدنهایشان دیده نشود تجلیاتشان در قلبها علیالاتصال جاری است. این نشانه، ما را به یاد امام راحلمان میاندازد. با اینکه سالهاست از دنیا رحلت کردهاند، اما هنوز ما بر سر سفرۀ معنوی ایشان هستیم. به تبع ایشان رهبر عزیزمان هم وصل به فرهنگ و سیستم وجودی امام راحل هستند که آن نیز امتداد فرهنگ و سیستم ولایت است. ما نیز اگرچه عالم ربانی نیستیم میتوانیم دنبالهرو خط امام راحل(قدسسره) و نمونۀ زندهشان مقام معظم رهبری(حفظهالله) باشیم. اما نه دنبالهرو ظاهر و شخص ایشان؛ بلکه دنبالهرو خط و مسیرشان.
امیرالمؤمنین(علیهالسلام) در ادامه میفرمایند که حاملی برای علمشان نمییابند؛ آن هم در زمانی که مردم برای تحویل دادن حکومت به سمتشان هجوم آورده بودند! اگر هم کسی باشد امانتدار این علم نیست[6]؛ دین را آلتی میگیرد برای آبادی دنیا و یا نهایتاً رفتن به بهشت و نه رسیدن به قرب خدا و با آنچه که از امام میگیرد برای خودِ امام خودنمایی میکند! همان کاری که طلحه و زبیر و عایشه انجام دادند و از امام طلبکار هم شدند!
عدهای هم تسلیم امام میشوند؛ ولی جوانب کار را نمیسنجند و صرفاً تقلیدی پیش میروند. نشانهشان هم این است که در اضطرابند و با اولین فتنه در دلشان دچار شبهه میشوند. گروهی هم هستند که در پی لذت از علم و بندگی و عبادتند؛ مدام میخواهند بر دانستههایشان اضافه کنند و دچار کثرت علمی شدهاند که به مراتب از کثرت مالی بدتر است. همۀ کسانی هم که حضرت در این فراز معرفی میکنند و چارپایان را شبیهترین موجودات به آنان میدانند از دینداران هستند و نه دنیاداران!
اللَّهُمَّ بَلَى لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً، لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَيِّنَاتُهُ، وَ كَمْ ذَا وَ أَيْنَ أُولَئِكَ؟ أُولَئِكَ وَ اللَّهِ الْأَقَلُّونَ عَدَداً وَ الْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً، يَحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَ بَيِّنَاتِهِ، حَتَّى يُودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ وَ يَزْرَعُوهَا فِي قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ؛ هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِيقَةِ الْبَصِيرَةِ وَ بَاشَرُوا رُوحَ الْيَقِينِ وَ اسْتَلَانُوا مَا اسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفُونَ وَ أَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ، وَ صَحِبُوا الدُّنْيَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَى؛ أُولَئِكَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ الدُّعَاةُ إِلَى دِينِهِ؛ آهِ آهِ، شَوْقاً إِلَى رُؤْيَتِهِمْ. انْصَرِفْ يَا كُمَيْلُ إِذَا شِئْتَ.
«آرى، زمين هيچگاه از حجت قائم خداوندى خالى نمىماند. خواه آشكار و مشهور باشد يا ترسان و پنهان از ديدهها تا حجتها و نشانههاى روشن دين خدا از ميان نرود. اينان چند تن هستند، يا در كجايند؟ به خدا سوگند كه شمارشان بس اندک است، ولى قدر و منزلتشان بسيار است. خداوند به اينان حجتها و نشانههاى روشن خود را حفظ كند تا آن را به همانندان خود به وديعت سپارند و اين بذر را در دلهاى ايشان بكارند. علم و حقيقت و بصيرت به آنان روى آورده است و روح يقين را يافتهاند و آنچه نازپروردگان، دشوار پنداشتهاند، بر خود آسان ساختهاند. و بر آنچه نادانان از آن مىترسند انس گرفتهاند. به تن، همدم دنيايند؛ ولى جانشان به جهان بالا پيوسته است. جانشينان خداوند در روى زمين هستند و داعيان دين اويند. آه، آه. چه آرزومند ديدارشان هستم. اى كميل، اگر خواهى بازگرد».
گویا حضرت پس از اینکه فرمود علم با مرگ حاملش میمیرد به کمیل دلداری میدهد؛ غصه نخور کمیل! هیچگاه زمین از حجتی که برای خدا قیام کند خالی نمیشود و نور همواره تلألؤ دارد؛ اگرچه از پشت ابر. خدا با این افراد اندک، حجتها و بیناتش را حفظ میکند تا آنها هم بتوانند بذرها را در قلوب امثال خودشان بریزند؛ نه اینکه فقط نماز و روزه و حجاب و افعال ظاهری را تلقین کنند. آنها هیچ چیزی را سخت نمیبینند و همه چیز برایشان حل شده است. اگرچه با بدنهایشان با مردم هستند، اما همواره در ملأ اعلی سیر میکنند.
برخی تصور کردهاند منظور حضرت از این گروهی که از شوق دیدنشان آه میکشد ائمۀ معصومین(علیهمالسلام) هستند. اما حضرت که در زمان خودشان امام حسن و امام حسین(علیهماالسلام) را که از خاندان امامتاند رؤیت کرده بودند. منظور ایشان شیعیانی هستند که فقط با بصیرت حرکت میکنند.
شاید با خواندن این جریان بگوییم خوش به حال کمیل که امیرالمؤمنین(علیهالسلام) انتخابش کرد و درحالی که دستش را گرفته بود اینگونه معارف را به جان او میریخت. همین طرز تفکر هم از بیبصیرتی است! چون امام کسی را انتخاب نمیکند؛ بلکه هر کس خودش باید اراده کند که دستش از جانب امام گرفته شود. اگر ما در ریز و درشت زندگی، دستمان را در دست امام نمیبینیم نه از این روست که امام دست ما را نگرفته است؛ ما نخواستیم. همچنانکه که خداوند در قرآن میفرماید: "إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ"[7]؛ اگر خدا را یاری کنید خدا هم شما را یاری میکند. اگر حضرات هم از جانب خدا انتخاب شدند به خاطر این بود که خودشان خواستند و زهد از دنیا را پیشه کردند؛ "بَعْدَ أَنْ شَرَطْتَ عَلَيْهِمُ الزُّهْدَ فِي دَرَجَاتِ هَذِهِ الدُّنْيَا الدَّنِيَّةِ ... فَقَبِلْتَهُمْ وَ قَرَّبْتَهُمْ"[8].
سخنان مولا را شنیدیم. آیا ما حاضریم امروز جزء کسانی باشیم که اماممان از شوق دیدارشان آه میکشد؟ فقط بدانیم که بیعت با ولایت یعنی آمادگی برای قطعهقطعه شدن در هر لحظه؛ آن هم به گونهای که اصلاً نفهمیم چگونه در میادین، ذبح خواهیم شد. اما ناامید هم نباشیم؛ خدا را به حق نورانیت علی(علیهالسلام) قسم میدهیم که به ناقابلی ما نگاه نکند و به فاعل بودن خودش در فعلش که انسان کامل است بنگرد و ما را جزء این دسته قرار دهد. الهی آمین.
[1]- سورۀ نساء، آیۀ 78: همه از نزد خداست.
[2]- چون اکثرِ ما مزاج سالمی نداریم و روزه بیشتر مزاجمان را بالا و پایین میکند.
[3] - سورۀ تغابن، آیۀ15: "إِنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلَادُكُمْ فِتْنَةٌ".
[4] - سورۀ نور، آیۀ35.
[5] - سورۀ عنکبوت، آیۀ63: بیشترشان تعقل نمیکنند.
[6] - درحالی که خود حضرات، امانتداران سرّ الهی هستند؛ "المَأمونونَ عَلی سِرِّک".
[7] - سورۀ محمد، آیۀ 7
[8] - فرازی از دعای ندبه.
نظرات کاربران